شب سرد💙🥶
سلام. و این هم رمان جدیدم که بهتون قول داده بودم. این رمان تک پارتی هستش و عاشقونس. پس بزنید ادامه.
دلم میخواست با آدرین باشم. ولی نمیشد، از وقتی فهمیدم که اون کاگامی رو دوست داره، احساس گناه بهم دست داده.
دوسش دارم، با تمام وجودم. هر کاری براش میکنم که فقط اونم منو دوس دلشته باشه. ولی نمیشه. الان ۱۰روزه که خودمو تو اتاقم حبس کردم. سه روزه هیچی نخوردم...
صدای زنگ درو شنیدم. مامانم گفت کسیه که بهش احتیاج داشتم ولی متوجه منظورش نشدم. تا داشتم از پله ها میومدم پایین، سرگیجه ی شدیدی گرفتم، ولی خودمو نگه داشتم تا ببینم کیه. هه، آدرین بود. خیلی خحالم بد بود و یکم شراب خورده بودم و مست بودم.
م: چیشده یادی از ما کردی؟ نمیخوای بری پیش کاگامی. ااون بیشتر بهت نیاز داره. از وقتی فهمیدی دارم میمیرم اومدی پیش.......
حرفمو تموم نکرده بودم که یهو بیهوش شدم.
از زبان آدرین
نمیتونستم اون چشمای قشنگشو ببینم که خیسه. وقتی وارد خونشون شدم به پدر مادرش توضیح دادم که اشتباهه و من و کاگامی فقط یه دوست معمولی هستیم. وقتی مرینت داشت میومد پایین نمیتونستم اون چشمای 💙آبیشو ببینم که خیسه نزدیک بود اشک ازم سرازیر بشه.
وقتی که مرینت حرفاشو میزد میدونستم که مسته و نمیدونه که چی میگه. دیگه به جایی رسیده بود که اشکامو نمیتونستم کنترل کنم. وقتی که دیدم بیهوش شد نمیتونستم بزارم صدمه ببینه. سریع رفتم سمتش و بغلش کردم و نگذاشتم که بخوره زمین. نگهش داشتم و بردم اتاقش و روی تختش گذاشتم. نمیتونستم ترکش کنم همونجا داخل اتاق موندم تا بهوش بیاد و بهش بگم واقعا اینا همش اشتباهه.
تقریبا یک روز کذشته ولی هنوز بهوش پیومده بود. دیگه نگرانش شدم و به پدر و مادرش گفتم که میبرمش بیمارستان. وقتی رسوندمش اونجا، بردنش داخل بخش اتاق عمل. نگران شدم و از دکتر دلیلش رو پرسیدم.
ب... با... باورم نمیش شه. این امکان نداره. 😳😢😨م... مرینت سرطان قلب داره؟ نه این امکان نداره. اون مرینت خوش قلب و مهربونی که من میشناختم... گناه تمام وجودمو فرا گرفت. داشتم دیوونه میشدم. از دکتر پرسیدم که حالا چه اتفاقی براش میوفته؟ بهم گفت که باید... اهدای قلب بشه وگرنه میمیره نمیتونستم بزارم که مرینت از دست بره. میخواستم خودم اهدا کنم تا اومدم به دکتر بگم، یهو لوکا اومد و اسم خودشو وارد سایت کرد. میدونم چرا این کارو کرد. چون مرینتو دوست داره و نمیخواد اون بمیره و میدونه که منم اونو دوس دارم برای همین وقتی دیدمش بهم گفت که من نمیخوام مرینت ناراحت باشه و وقتی که بهوش بیاد ببینه که تو مردی. برای همین هم من برای شما دو نفر هر کاری میکنم.
سه روز شد و مرینت حالا دیگه یه قلب جدید برای تپیدن داشت.
من ماجرا رو بهش گفتم و اونم خیلی ناراحت شد و اومد بغلم و حسابی گریه کرد. منم همراه اون گریه کردم.
وقتی که آروم شد بردمش خونه ی خودمون و ماجرایی که من با کاگامی نیستم رو بهش گفتم. ولی هیچی نمیتونست غمی که اون داشت رو تموم کنه.
از زبون مرینت
نمیتونستم باور کنم که همه ی این اتفاقا بخاطر من بوده.
عذاب وجدان سنگینی تموم وجودمو فرا گرفته بود. آدرین که این وضع منو دید نمیتونست تحمل کنه. برای همین بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و گفت.: اون بخاطر تو اینکارو کرد. منم خودمو از بغلش کشیدم بیرون و با عصبانیت بهش گفتم: همه ی اینا تقصیر تو یودد😭اون میخواست که منو تو با هم باشیم.
بعدشم با گریه دویدم بیرون و تو بارون داشتم خیس میدم. یه احساسی بهم دست داد احساس کردن لوکا هنوز پیشمه. مـریـنـت. یه نفر صدام زد؟ رومو برگردونم. دروحش بود🥹. دوسـتـ دارمـ. لوکاااا. منو ببخـــش😭😭
از زبان آدرین
مرینت از دستم عصبانیه. من نباید این اجازه رو به لوکا می دادم. اون نمیخواد دیگه منو ببینه. منم باید یه کاری کنم که اون خوشحال بشه. داشتم دونه دونه پله ها رو بالا میرفتم🏢که در بالا پشت بوم رو پیدا کردم. درو باز کردم و رفتم لبه وایستادم. داد زدم
+مرینت من متاسفم که باعث همه سختی های زندگیت شدم. ولی قرار نیست که دیگه بخاطر کسی ناراحت باشی. حلالم کن. 🥲
از زبان مرینت
صدای ادرین بود بالای ساختمونو نگاه کردم. ن نه میخواست خودکشی کنه.! من نمیزارم کسی دیگه بخاطر من بمیره! فورا رفتم تو ساختمون و رسیدم به پشت بوم.
+خواهش میکنم. نــــــــه. من نمیخوام تو بمیری. دوست دارمـــــ.
فورا بغلش کردم و بهش گفتم: من تو رو دوست دارم. من نمیخوام دیگه کسی بخاطر من بمیره. نمیزذرم نه نه نه.
روشو طرفم کرد و از لبه اومد پاین و صورتمو بالا گرفت و بوسم کرد. منم همراهیش کردم. ❤️🔥👩❤️👨👫🏻👥🫂🫰🏻
اینم ازین تک پارتی خیییلی طولانی بودا ولی جالب بود و خیلی هم عاشقانه❤️🔥