(۱)I love you❤
سلام این اولین رمانم هست و قراره بترکونه❤️🔥🫀
پس برید ادامه
سلام. من مرینتم. یک دختر معمولی با یه زندگی معمولی.
من ۲۴سالمه و دانشگاهی ام. داخل دانشگاه یه پسره هست که ازش متنفففرم. یعنی هر چی بگم کم گفتم😒🤯😡.
بی خیال اون از خود راضی.
دوست صمیمی من آلیا ست. اون خیلی خون سرده ولی من برعکثشم. کاملا برعکث.
امروز تو راه دانشگاه با اوتوبوس بودم که دیدم گوشیم یه پیامک ناشناس اومد
من: ینی کیه؟
محتواش این بود: نپرس شمارتو از کجا آوردم😜مینو بهم داد. ازش خواستم شمارتو بگه تا بهت بگم فردا ساعت ۶ مهمونیه. خواستی بیا. نخواستیم به من ربطی نداره.
از اونجایی که دیدم طرفی که پیام داده خیلی از خود راضیه، فهمیدم کار اون پسره ی فضوله. آهان اسمشو یادم رف بگم. لوکا. اوف. ازش متنفرم.
از وس که پیاده شدم از شانس مزخرف من اون درست روبروم بود. واستم خودمو مخفی کنم که یهو...
اتمام پارت ۱. ااحتمالا فردا پارت بعدی رو بزارم. لطفا حمایت کنیننن. پلیز🫣🥲🥹