(3)I love you ❤

غزل هستم غزل هستم غزل هستم · 1402/05/16 12:38 · خواندن 1 دقیقه

 

 

اینم پارت سوم. امیدوارم خوشتون بیاد. راستی امروز میخوام رمان جدید بیرون بدم.پس برید ادامه

که آدرین روشو طرفم کرد و ازم پرسید

آد: شما میدونی مرینت کیه؟(داری از خودش میپرسی اسکل. نویسنده: تو خفه) 

م: ام.. خوب نه.. چیزه ینی آره... 

آد: خب اون کیه؟ 

م: 😳ام خوب راستش م... م.. منم. 

آدرین هم چشماش گرد شده بود ولی فکر کنم از اینکه فهمید من و اون باید کنفرانس بدیم ناراحت 😔شد. 

منم دیگه چیزی نگفتم. 

 

از زبان آدرین. 

تا فهمیدم اون ومن باید با هم دیگه کنفرانس بدیم، قلبم تالاپ تالاپ داشت میزد. مرینت تا منو دید فکر کنم رفت تو هم و سرش رو برگردوند. 

بعد کلاس دویدم سمتش و ازش پرسیدم

آد: ناراحت شدی وقتی فهمیدی با من کنفرانس داری؟ 

م: چ... چیـــــی نه. اصلا. خیلی هم خوشحال ششدم. 

آد: پس چرا قیافت تو هم رفت؟ 

م: چی م... من؟ نه فقط تعجب کردم. 

آد: خوبه خیالم راحد شد. راستش یه چیزی هست که مدت هاست می... 

فکر کنم دوست صمیمیش بود. مرینت فورا خداحفظی کرد و رفت و نگذاشت که حرفم رو بگم. اشکال نداره. کلی وقت داریم. 

فردا داشتم میرفتم دانشگاه که... 

خیله خوب دوستای خوبم اینم از پارت سوم امیدوارم خوشتون اومده باشه. بای