(۲)I love you ❤
خواستم قایم بشم که یهو یه پسر خیلی خوشتیپ با چشمای سبز و موهای طلایی پشتش رو به من کرد و نگذاست که اون منو ببینه. لوکا رف. اون پسر خوشتیپ برگشت و گفت که دیگه نگران نباشم. خیلی خوشکل بود.
توی همین فکرا بودم که یهو آلیا جلوم ظاهر شد.
م: یا حضرت مسیح. تو کی پیدات شد. 😳(با حالت مِن کنان)
آ: چی شده؟ هان؟ که تو کَف اون پسره بودی؟ ازش خوشت اومده شیطون؟ هان هان؟ 😏
م: چ... چی... معلوم هست چی میگی. ا... من نمیفهم... م چی می.. می گی؟ هوف🫣😒
آ:عام... باوشه. پس اگه ازش خوشت نیومده باید کلاسامونو عوض کنیم. اگه این کارو نکنی میفهمم ازش خوشت اومده.
م: عههه. بدجنس. باشه اگه باعث میشه باور کنی باشه.
هوف از دست آلیا. یا خدا دوبارهاون پسره رو دیدم. قلبم داره تند تند میزنه وای. هوف. آخ. چرا همچین شدم؟
بیخیال شدم و رفتم داخل کلاس. که با آلیا عوض کردم.
چ... چ... چ...چیــــــــــــی.! امکـان نداره! اونم توی این کلاســــــــه؟ حالا فهمیدم آلیا برای چی. گفته بود
کلاسامونو عوضکنیم. وای داره میاد پیشم. ای وااااای!
صندلیش کنار منههههههه؛ اومد نشت روی صندلیش و با لبخند بهم سلام کرد. منم بخواطر کاری که صبح کرد، ازش تشکر کردم. ای وای دوباره اون اتفاق داره میوفته. ای بابا استاد اومد داخل کلاس و درس رو شروع کرد. هی چشمم میرف سمت اون پسره. اسمشو به من گفت. آدرین. خیلی اسم قشنگی بود.
از زبان آدرین
چند وقت پیش اون دختره رو دیده بودم و حسابی ازش خوشم اومده بود. برای همین هم دنبال یه فرصت میگشتم، تا بتونم بهش احساسم رو بگم. ولی تا دیدم براش سخته که با من باشه ناراحت 😔شدم. به محض اینگه با ناراحتی وارد کلاس شدم و چشمم بهش خورد، پاهام شروع کرد به لرزیدن. و خیــــــلی خوشحال شدم. برای همین هم صندلیم رو با کیم عوض کردم و رفتم روی صندلی کنار اون نشستم و اسمم رو بهش گفتم و اونم برای اتفاق صبح ازم تشکر کرد. وای خدا، صداش خیلی قشنگ بود.... با صدای استاد یهو به خودم اومدم که اسم من رو برای کنفرانس درس بعد گفت. اسم مرینت هم گفت ولی نمیشناختم.
از زبان مرینت
وقتی که استاد اسم منو آدرین و گفت چشمام گرد شد. داشتم سکته میکردم😮چطو ممکنه آخه؟ آدرین روشو طرفم کرد و....
اینم از پارت دوم خیلی طولانی بودا🙃 ۲۱۰۷ کاراکتر شد